قطعه های ادبی

ساخت وبلاگ
اگر خواهی که تو دیوانه گردی مثال نقش من بر جامه بردوز خلیل آن روز با آتش همی گفت اگر مویی ز من باقیست درسوز بدو می گفت آن آتش که ای شه به پیشت من بمیرم تو برافروز بهشت و دوزخ آمد دو غلامت تو از غیر خدا محفوظ و محروز پیاپی می ستان از حق شرابی ندارد غیر عاشق اندر آن پوز بده صحت به بیماران عالم که در صحت نه معلومی نه مهموز چو ناگفته به پیش روح پیداست چو پوشیده شود بر روح مرموز خمش کن از خصال شمس تبریز همان بهتر که باشد گنج مکنوز 1187 در این سرما سر ما داری امروز دل عیش و تماشا داری امروز میفکن نوبت عشرت به فردا چو آسایش مهیا داری امروز بگستر بر سر ما سایه خود که خورشیدانه سیما داری امروز در این خمخانه ما را میهمان کن بدان همسایه کان جا داری امروز نقاب از روی سرخ او فروکش که در پرده حمیرا داری امروز دراشکن کشتی اندیشه ها را که کفی همچو دریا داری امروز سری از عین و شین و قاف برزن که صد اسم و مسما داری امروز خمش باش و مدم در نای منطق که مصر و نیشکرها داری امروز 1188 الا ای شمع گریان گرم می سوز خلاص شمع نزدیکست شد روز خلاص شمع ها شمعی برآمد که بر زنگی ظلمت هاست پیروز نهان شد ظلم و ظلمت ها ز خورشید نهان گردد الف چون گشت مهموز شنو از شمس تاویلات و تعبیر چو اندر خواب بشنیدی تو مرموز
قطعه های ادبی...
ما را در سایت قطعه های ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar akshayeman13559 بازدید : 316 تاريخ : چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت: 12:31